«خوابگرد» در گفتوگو با ايتنا: بيشتر خوانندگان من دنبال تحليلهاي فرهنگي متفاوت، خبرگرفتن از دنياي ادبيات داستاني و خبرهاي پنهان سينمايي و تلويزيوني و خصوصاً لينكهاي «لينكدهي» خوابگرد هستند. تقريبا همهشان فهميدهاند كه من كمتر پيش ميآيد يادداشت، خبر و يا لينكي را بدون وسواس فرهنگي در خوابگرد بگذارم.
محمود اروجزاده
براي كساني كه در وب و فضاي وبلاگستان فارسي، در جستوجوي فرهنگ و هنر هستند، خيلي از راهها از «خوابگرد» ميگذرد، وبلاگي كه اكنون ديگر در اين حوزه، كاملاً مطرح و شناخته شده است.
سال گذشته، خوابگرد «مسابقه ادبي بهرام صادقي» را برنامهريزي و اجرا كرد، كه علاوه بر آن كه از معدود فعاليتهاي درخور توجه در فضاي سايبر ايران بود، جزو اولين تلاشهاي جدي در آشتي ادبيات با وب نيز به شمار ميرفت. شايد جالبترين نكته در باره مسابقه همين باشد كه يك وبلاگ، بتواند چنان اعتباري براي خود رقم بزند كه محور چنين حركت پيشرو و مؤثري باشد.
وبلاگ «خوابگرد» در دومين دوره مسابقه وبلاگ هاي برتر فارسي، منتخب كاربران در رشته «فرهنگ و انديشه» شد.
گفتوگو با سيدرضا شكراللهي، نويسنده وبلاگ «خوابگرد»
در باره خودت كمي بگو(سن و تحصيلات و سابقه روزنامهنگاري و از اين قبيل)
اگر بخواهم درباره خودم و سوابقم بگويم، هم خودم وحشت ميكنم و هم خوانندگان فكر ميكنند عجب آدم ديوانهاي هستم! پس فشرده اشاره ميكنم كه متولد 1351 هستم، تحصيلاتم كارگرداني فيلم است، از نظر شغلي كارمند رسمي و درعينحال علاف تلويزيون هستم، چند تا فيلم داستاني و مستند ساختهام، چندتايي فيلمنامه سريال و سينمايي نوشتهام، متن برنامه شمار زيادي مستند تلويزيوني و غيرتلويزيوني را نوشتهام، تا چهارپنج سال پيش برنامههاي فرهنگي و هنري مختلفي براي تلويزيون ساختهام، و روزنامهنگاري را از سال 1372 با سرويس ادب و هنر روزنامه مرحوم «سلام» شروع كردم. فكر كنم همينقدر بس باشد!
چطور با وبلاگ آشنا شدي؟ و چطور شد كه تو هم نوشتي، و وبلاگنويس شدي؟
فكر ميكنم سال 1380 بود كه مقالهاي خواندم درباره وبلاگ. رفتم سراغ بلاگاسپات و با سعي و خطا وبلاگ خوابگرد را درست كردم و شروع كردم به نوشتن. آن موقع وبلاگ، پديده شناختهشدهاي نبود و بعد از حدود يكي دوماه بيخيالش شدم. چون بازخورد نداشت. مدتها گذشت تا اين كه ديدم پرشينبلاگ راه افتاده و بعضي دوستانم هم شروع كردهاند به وبلاگنويسي. دوباره خر شدم! و اينبار در پرشينبلاگ، خوابگرد را راه انداختم با اين تفاوت كه وبلاگ ديگر پديده ناآشنايي نبود و بهفاصله خيلي كمي، وبلاگ خوابگرد مشتري پيدا كرد و ادامه يافت تا اكنون...
«نگاه انتقادي به...» كه در پيشاني وبلاگت است (و در ميان وبلاگها اصطلاح آشنايي است) يعني چه؟ راستي اين «نگاه انتقادي» چرا اينقدر پرطرفدار است؟
نگاه انتقادي برآمده از ذات روشنفكريست. روشنفكري يعني انتقاد و اعتراض به وضع موجود، بهويژه اعتراض به فرهنگ حاكم. نميخواهم ادعا كنم آدم خيلي صاحبنظري هستم، ولي وبلاگم تنها جاييست كه ميتوانم دغدغههايم را با پردهپوشي كمتري در آن طرح كنم. خوانندگان خوابگرد هم احتمالا چون از اين وبلاگ صداي متفاوتي ميشنوند، طرفدار اين نوع نگاه هستند؛ والا نگاه غيرانتقادي كه الي ماشاءالله همه جا هست؛ خصوصا در حوزه موضوعات سياسي و اجتماعي. البته نگاه انتقادي و روشنفكري تا زماني اصيل است كه به بدنه قدرت به هر مفهومي و به هر ميزاني نچسبد. بنابراين خيلي از اين نگاهها را هم اگر ادعاي روشنفكري دارند، زياد جدي نگيريد.
بيشتر درباره چه مينويسي توي وبلاگت؟ كمتر در باره چي؟! درباره هر چيزي كه به فرهنگ، هنر و ادبيات مربوط باشد و من در آن مورد يا اطلاع داشته باشم يا نگاه خاصي به آن داشته باشم. بهندرت به مسائل شخصي ميپردازم و همينطور به سياست، مگر آن كه از پشت عينك فرهنگ به آن نگاه كنم. حتماً نمونههايش را ديدهايد.
راستي چرا «خوابگرد»؟
من غالبا آدم شببيداري هستم. خيلي كم پيش ميآيد شبها مثل آدمهاي ديگر، سر وقت بخوابم. ساعت 11-12 شب تازه مينشينم پاي كارهايم. بيشتر يادداشتهاي خوابگرد را هم اگر ديده باشيد، ساعت انتشارشان بعد از نيمهشب است؛ حتي 2 و 3 نيمهشب. سالها پيش دوستي لقب خوابگرد به من داده بود. ضمن اين كه «خوابگرد» واژه راحت، خوشآهنگ و جذابيست. يك دليل ديگر هم دارد كه مربوط ميشود به فضاي وبلاگستان و گفتنش دستم را رو ميكند، پس نميگويم!
به نظرت خوانندگان براي خواندن چي سراغ وبلاگت ميآيند؟
حالا ديگر من خوانندگان ثابتي پيدا كردهام. اهالي فرهنگ بارها به گفتهاند كه بهخاطر استقلال رأي خوابگرد آن را ميخوانند كه من اسم اين استقلال را ميگذارم پرهيز از كانونهاي قدرت به مفهوم مطلق و عام آن. بيشتر خوانندگان من دنبال تحليلهاي فرهنگي متفاوت، خبرگرفتن از دنياي ادبيات داستاني و خبرهاي پنهان سينمايي و تلويزيوني و خصوصا لينكهاي «لينكدهي» خوابگرد هستند. تقريبا همهشان فهميدهاند كه من كمتر پيش ميآيد يادداشت، خبر و يا لينكي را بدون وسواس فرهنگي در خوابگرد بگذارم. خيلي وقت پيش، قبل از اين كه خوابگرد مشهور شود، گاهي وقتها يادداشتهاي سياسيِ محض هم مينوشتم و ميديدم كه جماعت بيشتري به سراغم ميآيند. ولي بعدها ـ بهخصوص در گفتوگو با محمدحسن شهسواري كه «پنجرهي پشتي» خوابگرد را ميچرخاند ـ به اين نتيجه رسيدم كه هيچ يادداشت سياسي محضي ننويسم مگر آن كه رويكرد فرهنگي به موضوع آن داشته باشم. اينطوري شايد مخاطبان زيادي نتوانم جذب كنم، ولي راه سختي بود كه بايد از آن نتيجه هم ميگرفتم؛ بهخصوص كه جزو هيچ دار و دستهاي هم نبودم و هيچ نسبتي هم با جماعت وبلاگنويس نداشتم. اما بهمرور آن اتفاق افتاد. يعني توانستم يك وبلاگ فرهنگي داشته باشم كه سياسي نمينويسد، سكسي نمينويسد، يادداشت روزانه نمينويسد، نام مستعار ندارد، مقيم خارج از كشور و در امان نيست؛ ولي موفق است.
تو معمولاً هر از چند گاهي موضوعي را طرح ميكني و به دنبالش كمي شلوغي و گاه هم جنجال! چرا؟
اگر من هم اينكار را نكنم، خوانندگان نميگذارند! آنها عادت كردهاند به اين جور شلوغكردنهاي من. البته من به دنبال جنجال نيستم. هرچند وقت يكبار موضوعي به تناسب روز به ذهنم ميخورد كه ميببينم هيچكس به آن اهميتي نميدهد و خود من را اذيت ميكند. اگر نگويم، توي گلويم باد ميكند. بخشي از جنجاليشدن اين جور ياداشتهاي من هم برميگردد به زبان تند و تيزي كه دارم و نيز به شمار نسبتا خوب بازديدكنندگان كه گاهي وقتها مايه دردسر خودم هم ميشود. وقتي تيراژ بيشتري داشته باشي، حساسيتها هم بيشتر ميشود. البته همه اينها كه گفتم تحليلهاييست كه الان دارم ميكنم؛ دليل اصلي برآمده از روحيه شخصي من در تمام زندگيام است و به خوابگرد هم محدود نميشود. يعني مربوط ميشود به همان ذات انتقادي من و پرهيز از روزمرگي و يكنواختي كه البته چوبش را هم خوردهام و دارم ميخورم.
مثلا چه چوبي خوردهاي؟
نپرسيد بهتر است. حقيقتش احساس امنيت نميكنم كه بگويم. اما به عنوان يك نمونه كوچك و صرفاً در حوزه وب اين كه بر سر آخرين انتقادم نزديك بود كل سايتم از دستم برود كه با پادرمياني يكي از دوستان و بحث و گفتوگو و تحمل شايسته طرفِ مورد انتقاد ماجرا حل شد.
ميتواني آن بحث كذايي «ابتذال» را در چند جمله خلاصه كني؟
اگر ميشد آن بحث را در چند جمله خلاصه كرد كه خيلي خوب بود. آن يادداشتهاي من با آن همه يادداشتهاي بعدي ديگران باز هم كفايت نكرد و بازهم خيليها نفهميدند بالاخره كه موضوع از چه قرار است. طبيعي هم هست. چون ابتذال موضوع بسيار پيچيده و عجيبيست و اساساً ربطي هم به مفهوم مصطلح ابتذال كه موضوعات اخلاقي را هدف قرار ميدهد، ندارد. در اينجا فقط به اين وجه ماجرا تاكيد ميكنم كه ابتذال بهنوعي گرفتار شدن در دام روزمرگي و حركت در سطح است. ذات وبلاگنويسي هم شتاب و روزمرگيست و گريزي هم از آن نيست. بنابراين اين خطر هست كه همه ما بدون اين كه حواسمان باشد، به دام ابتذال بيفيتم. نمونه بسيار سادهاش هم اين كه بيشتر ما به اين خطا افتادهايم كه چون از خيلي چيزها خبر داريم (با وبلاگخوانيهاي بيپايان)، گمان ميكنيم همه چيز هم ميدانيم. در حالي كه «دانستن» با «خبرداشتن» فرق ميكند. دانستن نيازمند تامل(مخالف شتاب) و حركت در عمق(مخالف روزمرگي) است. اين بلاي بزرگيست كه ميتواند دامنگير خيلي از ما بشود و راه انداختن آن بحث ابتذال، شوكي بود به همه كه مراقب باشند. اتفاقا اگر آن بحث جنجالي شد، يك دليلش هم مربوط ميشد به اين كه خيليها خود را در آستانه اين وضعيت ديدند و پذيرش آن برايشان دشوار بود. براي همين در يك مكانيزم دفاعي رواني و ناخواسته، واكنشهاي تند نشان دادند و شكل جنجالي به آن بحث دادند. البته دست همهشان درد نكند چون همين واكنشها بود كه باعث شد بحث ابتذال در وبلاگستان دامنهدار شود و بعد از توفان اوليه، به نتايج خيلي خوبي هم برسد. نمونهاش اين كه حالا ديگر وبلاگنويسهاي معروف اگر نظر شخصيشان را درباره موضوعي كه در آن تخصصي ندارند مينويسند، به شخصي بودن آن تاكيد ميكنند و از صدور احكام كلي در هر حوزهاي پرهيز ميكنند. نمونه ديگرش كه از نتايج جزئي همان بحث است، وسواسيست كه براي نگارش درست در بين شمار زيادي از وبلاگنويسها بهوجود آمده و اساسا بحث درباره نگارش درست فارسي در وب، همچنان ادامه دارد و به لايههاي عميقي هم دارد ميرسد. و نتيجه مبارك ديگرش هم اين كه خيليها من را به جاي شكراللهي يا خوابگرد، با عنوان «آقاي ابتذال» صدا ميكنند!
يعني ميگويي ديگر چيزي به نام ابتذال در وبلاگستان وجود ندارد؟
من غلط بكنم كه همچين حرفي بزنم. ابتذال بوده، هست و خواهد بود و از رگ گردن هم به ما نزديكتر! موضوع اين است كه از وضعيت خود باخبر باشيم و كمتر به دام ابتذال بيفتيم. در همين حد هم خودش معجزهايست. اصلا هم اين انتظار وجود ندارد كه جامعه وبلاگنويس چنين هشداري را درك كند. فراموش نكنيم كه جامعه وبلاگنويس نماينده جامعه بسيار بزرگيست كه شبانهروز در معرض انواع مصاديق ابتذال در هر عرصه فرهنگي، هنري و انديشگيست. اين هشدار بيشتر متوجه قشر فرهيخته است كه حد و مرزها را روشن نگه دارد و به همين سياق، متوجه وبلاگنويسانيست كه دستِكم دغدغه فرهيختگي و روشنفكري دارند.
فكر كنم اگر اين بحث ادامه پيدا كند، جنجال تازهاي راه بيفتد! پس بگذريم. به نظرت وضعيت و شمار وبلاگهاي فعال در زمينه فرهنگ و ادب و هنر چگونه است؟
شايد شمار اين وبلاگها زياد باشد، ولي از نظر توليد محتوا وضعيت اسفبار است. اگر وضعيت خوب بود كه وبلاگ من اينقدر خواننده نداشت! وبلاگنويسها تنبلي ميكنند و غالبا يا نوشتههاي بيخاصيت خودشان را در وبلاگ ميگذارند و از ديگران انتظار بهبه و چهچه دارند، يا اگر هم يادداشتهايشان ارزنده است، چندان بهروز نيستند. از اين نظر ميگويم كه شخصا معتقدم وبلاگ يك روزنامه كوچك است با لوازم اختصاصي خودش. بهجز موارد اندكشمار، بسيار كم ميبينم وبلاگهاي فرهنگي و هنري را كه تحليل شخصي خودشان را نسبت به موضوعات روز فرهنگي و هنري و يا حتي كتابي كه خواندهاند، ارائه كنند. اوضاع وبگرديشان هم كه اسفبار است. بهندرت لينك بهدردبخوري پيدا ميشود در آنها. برخي دوستان هم كه وبلاگشان را كردهاند نسخه دوم روزنامهاي كه در آن كار ميكنند و اصلا تفاوتي قائل نيستند بين روزنامه و نشريه چاپي و وبلاگ. اوضاع اطلاعرساني هم كه در اين وبلاگها نااميدكننده است. خود من شخصاً در خوابگرد بسيار مشتاقم كه «لينكدهي» خوابگرد را با يادداشتها و تحليلهاي موجود در وبلاگها بهروز كنم. ولي ميبينم رودخانهايست پر از انواع ماهي كه قزلآلاي زيادي نميشود از آن صيد كرد. شاهد ديگرم اين كه چند هفتهايست ستوني هفتگي در روزنامه «شرق» راه انداختهام با عنوان «ادبيات دات كام» كه حاصل وبگرديهاي ادبيام را آنجا براي خوانندگان روزنامه منتشر ميكنم. گاهي وقتها دوسه ساعت بين وبلاگها ميچرخم ولي دريغ از نقد و تحليل بهدردبخوري كه نويسنده پاي نوشتن آن زحمت كشيده باشد. البته اين قضاوت سياه من بيشتر براي اين است كه دوستان را كمي تحريك كنم به توليد محتواي فرهنگي و هنري، البته با رعايت لوازم وبلاگنويسي.
فكر ميكني چرا در زمينه «وبلاگهاي فرهنگ و انديشه»، وبلاگ تو نظر كاربران مسابقه وبلاگهارا گرفت؟
فروتنانهاش اين كه حكايت قحطالرجال است. واقعبينانهاش هم اين كه هستند وبلاگهاي ديگري كه در اين حوزه بسيار ارزشمندند، ولي شخصاً فكر ميكنم صرفِ ارزشمند بودن كافي نيست. بايد به فكر جذب مخاطب هم بود و من براي اين كار زحمت زيادي كشيدهام و ميكشم. اين كه چه تلاشي؟ جاي گفتنش اينجا نيست. در ضن من تلاش زيادي كردهام در عينحال كه فرهيختگي را در برخورد با موضوعات فرهنگي رعايت ميكنم، رعايت احوال خوانندگان نورسيده را هم بكنم. اين روند همچنان ادامه دارد و حالا به جايي رسيده كه خيليها به خوابگرد اعتماد پيدا كردهاند و حتي به خواندن آن عادت كردهاند.
وقتي صحبت خوابگرد ميشود، نميشود از مسابقه بهرام صادقي حرف نزد. دور دوم مسابقه را نميخواهي راه بيندازي؟
تا وقتي يك اسپانسر براي كل برگزاري آن پيدا نشود، نه!
دوره قبل را چطور برگزار كردي؟
در دوره اول مسابقه، چند نفر آدم و ناشر همت كردند و فقط هزينه جوايز مسابقه را به عهده گرفتند كه در مجموع رقم چنداني هم نبود. خجالت ميكشم بگويم كه بخش عمدهاي از اين هزينه نه چندان زياد را يك پزشك خارج از ايران، بدون نام و نشان كمك كرد و آنوقت در داخل ايران دوستاني بودند كه ميخواستند صرفاً از پوشش تبليغي آن براي محبوبيت سايتشان استفاده كنند بدون اين كه در تامين جوايز كمك كنند و يا حتي در اطلاعرساني مسابقه از طريق سايتشان كاري انجام دهند. جالب است كه يكي از همين دوستان كه كوتاهي كرد و برخورد جدي من را ديد، هنوز از من بهشدت دلخور است. اين پشتيباني فقط مربوط به جوايز بود. اما براي برگزاري مسابقه و امور فني و وقت و انرژي و شش ماه تعطيل شدن زندگي عادي، هيچ پشتيبان مالي نداشتيم. از اين نظر تجربه تلخي را پشت سر گذاشتم كه نميخواهم وارد جزئيات آن بشوم. يادآورياش مو به تنم سيخ ميكند. ولي در اين دوره بنا دارم تا وقتي كل هزينه جوايز و برگزاري كه جمعاً عدد خندهداري هم هست، فراهم نشود، اين كار را شروع نكنم.
چقدر؟ چرا از مراكز فرهنگي و ادبي كمك نميگيري؟
كدام مراكز فرهنگي و ادبي؟ مراكز دولتي با آن خرجهاي گزاف و بيخاصيتشان ، پاي اينجور مسائل، اول دنبال سود خودشان ميگردند و بعد دنبال اهداف خودشان. اين مسابقه كاملا مستقل است و چنان پروژهاي هم نيست كه كسي را به سودي برساند. ترجيح ميدهم اصلاً برگزار نشود تا اين كه از مراكز دولتي و شبهدولتي كمك بگيريم. ميماند مراكز مستقل و آدمهاي فرهنگي كه در اين مورد هم هنوز در حال رايزني هستم. البته اين رايزنيها غالبا خيلي كند و بي فايده است ولي بههرحال تا هزينه برگزاري تهيه نشود، از دور دوم خبري نخواهد بود. شما اگر پيشنهادي داريد، شديدا استقبال ميكنم. رقم زيادي نيست والله! هركس خواست، از خودم بپرسد تا بگويم!
در اوج برگزاري مسابقه، يك ماهي وبلاگت به طرز مشكوكي تعطيل بود، ماجرا چه بود؟
توضيح دادنش فايده چنداني ندارد. خلاصه ميگويم كه برگزاري آن مسابقه واقعا اتفاق بزرگي در عرصه وب بود كه ابعاد آن بسيار بيشتر از انتظار خود من هم پيش رفت. قطعاً اين گستردگي و اهميت، در كشوري مثل كشور ما حساسيتبرانگيز است. اين حساسيت نگاه خيليها را به اين طرف كشاند. نگاههايي كه ميتوانستند مزاحمت ايجاد كنند و بنيان كار را بههم بريزند. خصوصا كه در همان زمان كار ديگري هم در حوزه ادبيات در وب انجام داده بودم و اين موضوع حساسيت را دوچندان كرد. تعطيلي يك ماهه خوابگرد فرصتي بود براي حل مشكلاتي كه ميتوانست شكلهاي بدتري به خود بگيرد.
مثل اين كه مايل نيستي خيلي شفاف دربارهاش صحبت كني؟
يعني اينقدر معلوم بود؟!
از برنامهنويسي و مسائل فني سايتت و اداره آن بگو
من از نرمافزار مديريت محتواي "asprider" استفاده ميكنم كه دوست عزيزم «نويد خادم» آن را نوشته است. اين برنامه قابليتهاي زيادي دارد كه من تقريبا دارم از نصف اين امكانات بهره ميگيرم. اما اين را هم بگويم كه دوست ديگري دارم «دامون مقصودي» كه براي من مثل آچار فرانسه است. هم اهل بخيه است و هم متخصص در امور فني وب و طراحي. هرجا گير كنم، از او كمك ميگيرم. خيلي از ايدههاي من در خوابگرد با كمك او عملي شده. اگر يادتان باشد، امور فني و طراحي سايت مسابقه بهرام صادقي را هم او بهعهده داشت. البته اين را بگويم كه روزي كه وبلاگ درست كردم(در بلاگاسپات) تا دوماه حتي بلد نبودم لينك درست كنم، ولي حالا ديگر بهقول همين دوست عزيز گاهي وقتها يك كارهايي در همين خوابگرد ميكنم كه او هم تعجب ميكند؛ البته فقط در حدي كه نياز داشته باشم، نه بيشتر.
خودت مشتري ثابت چه وبلاگهايي هستي؟ از سايتها چطور؟
راستش من وبلاگهاي خيلي زيادي را ميخوانم كه برخي از آنها در ليست وبلاگم هستند. اگر بخواهم اسم بياورم خيلي زياد ميشود. اما در بين سايتها راحت ميگويم كه در بين سايتهاي ادبي، «دوات» را هيچوقت از دست نميدهم، در بين سايتهاي سينمايي، سايت "30نما" را و در بين سايتهاي سياسي و اجتماعي «صبحانه» را.
توي وبلاگت، چقدر روزنامهنگاري، و چقدر وبلاگنويس؟
راستش وبلاگنويسي من خودش يكجور روزنامهنگاريست. از اول هم همينجور بود. اوايل خيليها ايراد ميگرفتند به اين موضوع، ولي حالا ميبينم كه حتي ايرادگيرها هم خودشان چنين ميكنند و حتي به زبان هم ميآورند. دقيقتر اگر بخواهم بگويم اين كه هر وقت يادداشتي براي روزنامه مينويسم، به بازخورد يادداشت در بين خوانندگان روزنامه خيلي فكر نميكنم، ولي در وبلاگم اين موضوع بسيار مهم است. تنها فرقي كه نوشتههاي من براي روزنامه و وبلاگ دارند، برآمده از همين نگاه است كه اتفاقا خيلي هم تاثيرگذار است. اين همان چيزيست كه ميگويم نويسندگان وبلاگهاي فرهنگي و هنري بايد به آن توجه كنند. بنابر اين نتيجه ميگيريم كه من در وبلاگم، وبلاگنويسي هستم كه روزنامهنگاري ميكنم و در روزنامه، روزنامهنگاري هستم كه فقط روزنامهنگاري ميكنم. - وبلاگ خوابگرد