ايتنا - امروز روز خوبي براي آقاي مدير بوده، از صبح اينجا بوده و الآن، در ابتداي شب و با دست پر به منزلش برميگردد...
پرده اول: آقاي مدير IT وارد شركتش ميشود. از آسانسور خارج ميشود، و در مسير ورود به اتاق مديريت، با منشياش مواجه ميشود كه به روال چند روز اخير، پيگيرانه پيام چند خبرنگار را به او ابلاغ ميكند: «آقاي مهندس! بالاخره به اين خبرنگارا چي بگم، يكي از نشريات قديمي مدتهاست درخواست مصاحبه با شما داده، و يه خبرنگار ديگه هم از يه خبرگزاري داره گزارشي در باره چند شركت تهيه ميكنه و ميخواد با شما هم صحبتي داشته باشه...» آقاي مدير IT چند لحظهاي ميايستد و با لحني جدي و كمي تند خطاب به منشي ميگويد: «قبلا چند بار گفتم، من سرم شلوغتر از ايناس كه بتونم هر روز به روزنامهها و خبرنگارا جواب بدم...» سپس اضافه ميكند: «گفتي اسم اين روزنامهها چي بود؟» منشي با ذكر كلمه «قديمي و باسابقه» در ابتداي نام مجله و خبرنگار و اين كه چندماهي است بدنبال اين گفتگو هستند تلاش ميكند رضايت آقاي مدير را جلب كند، اما مدير IT واكنشي نشان نميدهد و در حالي كه يكي از ابروهايش را كمي بالا ميدهد ميافزايد: «من كه اصلا اسمشون رو هم نشنيدم... اصلا اينا كار واحد روابط عموميه، لطفا به اونا ارجاع بدين، ديگه هم تماس روزنامهها رو پيش من نيارين به هيچ وجه!»
آقاي مدير IT وارد اتاقش ميشود و در صندلي لم ميدهد، پس از چند لحظه آرامش، منشي به همراه كارتابل و چند نامه وارد ميشود: «آقاي مهندس، براي سومين بار دعوتنامه رسيده براي شركت در كميسيون تخصصي نظام صنفي رايانهاي، تشريف ميبرين؟» مدير كمي در صندلي جابجا ميشود: «نه، فرصت اين كارا رو هم ندارم، همش اتلاف وقته...» منشي: «دو تا نشست علمي هم دعوتين...» مدير: «هر دو شون رو رد كن، مجالش رو ندارم...»
پرده دوم: آقاي مدير IT به تازگي از مسافرت به كشور بازگشته و در صندلياش لم داده، منشي كه كارتابل و انبوهي از نامهها را به همراه دارد به آرامي و با كمي نگراني ميگويد: «آقاي مهندس ببخشيد گفتيد كه ار مكاتبات روزنامهها براي شما نيارم ولي...» مدير كمي ترش ميكند، اما منشي سريع ادامه ميدهد: «امروز صبح يه نامه رسيده كه شركت ما از طرف يه مجله برنده يه award شده و ميخوان به شما يك لوح بدن، اما...» آقاي مدير كه كاملا متغير شده بدون اين كه نامي از «روزنامه» بپرسد سؤال ميكند: «اوكي، اما چي؟» منشي ادامه ميدهد: «زمان مراسمش بده...» - چرا؟ - چون شما همون ساعت توي دفترتون چهار تا مهمون خارجي براي مذاكره دارين كه همون صبح ميرسن ... - خب اون جلسه رو محول كن به بعد... - اما اونا همون روز ظهر برميگردن كشورشون و نميشه قرار ديگهاي گذاشت... - خب بعدا با تلفن و تماس مذاكره انجام ميديم... - اما جلسه هيئت مديره رو به خاطر همين جلسه كنسل كرده بوديد... - خب مهم نيس، سعي كنيد متوجه نشن... - در ضمن شما همون روز ناهار هم توي اتحاديه دعوت هستين... - فعلا ناهار مهم نيس، كنسل! - اما يه نكته ديگه هم هست... - چي؟ - بعضي از شركتاي رقيب كه هيچوقت كنارشون نميشينيد هم اونجا هستن... - مهم نيس، اتفاقا اين كارا اسباب دوستي ميشه... - ... - مگر مشكل ديگهاي هم هست؟ - آقاي مهندس، اون روز، سالگرد تاسيس شركته و بچهها يه جشن كوچولو گرفتن، شما تشريف نميارين؟ - ... حالا سعي ميكنم به آخرش برسم...
پرده سوم: آقاي مدير در حالي كه بر روي سن، لوح را در دست دارد، به دعوت مجري مراسم پشت تريبون ميرود تا حداكثر ۳ دقيقه در باره شركتش صحبت كند، اما آقاي مدير IT بيش از ۲۵ دقيقه در باره اهميت موضوع ITC سخنراني ميكند و سپس بيتوجه به حضار، و سرشار از خوشي و رضايت، رديف اول بر روي صندلياش جا خوش ميكند...
امروز روز خوبي بوده، از صبح اينجا بوده و الآن، در ابتداي شب و با دست پر به منزلش برميگردد...
به نظر من فقط با پول و سرمايه به جايي رسيدن اصلا مديريت نيست بلكه مديريت عبارتست از يك نيرو و شم متفاوت كه برخي دارند و ميتوانند يك هدف يا كار را با سختي پيش ببرند و كارآفريني كنند، نه اينكه فقط با زور پول و رابطه.