اشاره:
1- متني را كه خواهيد خواند، شايد يك سال و نيمي از آن روز كه انگيزهي اوليهي نوشتناش در من شكل گرفت، و يك سالي هم از نوشتن نسخهي اوليهاش ميگذرد. در اين فاصله از حرف و نظرم بازنگشتهام، بلكه به يمن تجربه و مطالعهي بيشتر و نيز مشاهدهي نمونههايي بر آن تأكيد هم ميكنم. به هر حال، كمي اين متن مدعيانه است و فكر ميكنم لازمهاش چنين است. يك جورهايي با نگاه و لحنام دارم دعوت به بحث و جدل ميكنم. بسم الله!
2- من را ميشناسيد؟ دانستن اين موضوع چندان اهميتي ندارد، اما براي اين كه بتوانم بحثي را كه ميخواهم پي بگيرم، بهتر است به اين پرسش از آن زاويهاي كه لازم است، پاسخ بدهم. آري، من يك درسخوانده رشته مهندسي مخابرات هستم كه شش سال را در دانشگاههاي شيراز و تهران با سر و كله زدن با متون فني و تخصصي كه بهطور عمده به زبان انگليسي بوده و به فارسي ترجمه نشدهاند، پشت سر گذاشتهام و به اقتضاي دورهاي از اشتغالام در محيطهاي آموزشي به تدريس همان متون هم پرداختهام. از طرفي به شكلي تجربي بيش از هفت ساليست پا در وادي ترجمه و روزنامهنگاري نهادهام و در اين عرصه به ارائه مطالب متعددي در نشريههاي مختلف پرداختهام.
تا همينجا من مني چنين صريح بس است. بهتر است كه ديگر بيمعطلي وارد بحث اصلي بشوم.
بهانه: وقتي كه چيزي مينويسم يا متني را ترجمه ميكنم، ديگر مهندس نيستم! و ميكوشم روزنامهنگار باشم. همهي قول و دعواي اين نوشته سر محتواي همين بند بالا ميگذرد.
راستي، چه شد كه قصد نوشتن در اين باره كردم؟ بارها و بارها نحوهي نگارش و ترجمهام محل بحث و مناقشه همكاران در نشريات فني قرار گرفته و در مقابل هم نه تنها به توضيح و تبيين شيوه در پيش گرفتهام پرداخته بلكه كمي هم كارهاي ديگران را نقد كردهام. به هر حال، از آنجا كه مجالي در چنان مواقعي كه آن قيل و قالها برپا بوده، فراهم نبوده است، بحث در اين زمينه فقط به سخناني شفاهي محدود ماند. تا اين كه چندي پيش در يكي از شمارههاي نشريهاي كه پيشتر با آن همكاري بيشتري داشتم، يكي از خوانندهگان به طنز يا به طعن از من به خاطر استفاده واژهي آشناي "صافي" بهجاي كلمه بيگانهي "فيلتر (Filter)" در يكي از نوشتههايم، قدرداني كرده بود. به اين ترتيب، حال كه چنديست بيشتر دغدغههاي قلمي و زباني دارم، فرصت را مناسب دانستم تا در اين باره بنويسم. شايد از نگاهي ديگر هم وقت مناسب باشد، چرا كه درست همين روزها در آستانهي انتشار يك مجله هم قرار دارم كه خود مسؤوليت حقوقياش را بر عهده دارم. به گزاف نيست بگويم كه اين امر بيترديد ادامهي دگرگوني در فعاليت مطبوعاتي و روزنامهنگاريام است. فكر ميكنم به اندازهي كافي بهانه براي نوشتن آنچه در نظر دارم، آوردم.
پس ... وقتي مهندس هستم ... وقتي مهندس هستم، ترجيح ميدهم متون فني و مقالههاي علمي را به همان زبان انگليسي بخوانم. وقتي مهندس هستم، آنقدر درگير مضمون و محتوا ميشوم كه به خاطر اتكاي بسيار به منابع اصلي، حتي به جاي فعلها و خيلي از كلمههاي عادي، يك در ميان از معادل انگليسي استفاده ميكنم. وقتي مهندس هستم، دربارهي چيزي وظيفه نوشتن ندارم و براي مراقبت از زبان بر گردهام سنگيني باري حس نميكنم و نگران املاي كلمات و آيين نگارش نيستم. وقتي مهندس هستم، اصلاً با كسي به اسم ويراستار سر و كار ندارم. وقتي مهندس هستم، دستانام به ابزارهاي فنياند نه به قلم نويسندهگي. وقتي مهندس هستم...
اما گاهي اوقات ديگر مهندس نيستم! از مهندس بودن و درس مهندسي خواندن پشيمان نشدهام، بلكه منظورم به مواقعيست كه مينويسم. پس... ديگر مهندس نيستم... آن زمان كه با متون غيرفارسي روبهرويم و قصدم نه انجام عمليات مهندسيست و به تعبيري در زماني كه ديگر مهندس نيستم، هيچ اهميتي ندارد كه محتواي متن پيش رويم فنيست يا ادبي يا هر چيز ديگري. در آن هنگام آنچه اهميت دارد اين است: آيا توانايي دارم آن را به زبان مقصد كه براي من فارسيست برگردانم؟ و اين توانايي حداكثر ارتباطي كه به دانش و سواد مهندسيام ممكن است داشته باشد، آن است كه اشراف و اطلاعام را نسبت به موضوع و محتوا به ياري طلبد.
در چنين موقعي من تلاش ميكنم تا يك مترجم باشم و پس از برگردان اوليه، ضرورت بازخواني و ويراستاري را صددرصد ميدانم. در اين هنگام اگر با نوشتههاي بروس كارسون(Bruce Carson) كه مهندس و نويسنده متون مخابراتيست، ديگر برايام مهم نيست كه ريشهي رسيدن به فلان رابطه و معادله از كدام نظريه برميخيزد، بلكه خواستهام اين است تا بكوشم مقصود نويسنده را به زبان مناسبي به گوش و نظر خوانندهاي برسانم كه ميخواهد فارغ از چالش دانستن يا ندانستن زبان انگليسي، مفاهيم را دريابد.
اينجا ديگر من دست به دامن فن ترجمه ميشوم، اگر نه كارم تبديل ميشود به جزوهي درسي برخي مدرسان دانشگاهي كه فقط دانشجويي كه در كلاس درس حاضر بوده شايد از آن سر در بياورد و قطعاً آن دانشجويي كه ساعتهايي از كلاس را از دست داده باشد، جزوهي همكلاسياش براي او به هيچ دردي نميآيد. و البته در اين وقت، بيترديد كيفيت زبان مقصد برايام حائز اهميت است و تن به سليقهاي سادهپسند تنبل بارآمده با آن جزوههاي كلاسي نميدهم. شايد در نگاه اول، خوانندهي متن ترجمه شده فكر كند كه كاش به جاي "ديوارهي آتش" نوشته ميشد، Firewall يا "فايروال"، اما او به مرور چشماناش با نتيجهي تلاش براي نمايش توانايي زبان مقصد آشنا ميگردد و بيتعارف سليقهاش ترقي مييابد.
شايد باورتان نشود، ولي همين تازهگيها در متني ديدم كه بارها از لغتي با املاي "برازر" استفاده كرده بود. درست است كه من ِ نوعي دانستم كه منظور مترجم از آن لغت، همان "مرورگر" يا Browser است، اما خودتان قضاوت كنيد: آيا در اين كار بهتر نبود تا از واژهي "مرورگر" استفاده شود و اگر نگرانياي نسبت به دانسته شدناش وجود داشت، داخل پرانتزي اصل انگليسياش آورده و اگر نياز بيشتري هم حس ميشد، با يك پانويس اصلاً مفهوم اين خانواده از نرمافزارها توضيح داده ميشد و براياش هم مثالي آورده؟
آري، در زماني كه در موقعيت ترجمهي متني با محتواي فني و مهندسي قرار ميگيرم يا مشغول ويراستاري و نگارش متني در اين حوزه ميشوم، آگاهانه ديگر مهندس نيستم و اگر دانشي در اين راستا داشته باشم، به پسزمينه ميرانماش. همين و بس!
كلام آخر: موضوع اين يادداشت از چندي پيش در ذهن من پا گرفت تا اين كه هم اكنون در ماهنامهي "دنياي كامپيوتر و ارتباطات"، با توجه به بحثها و گپ و گفتهايي كه با مديرمسؤول آن داشتم، حس ميكنم با وجود اختلاف نظر دربارهي امر نگارش و جزئيات روزنامهنگاري بين ما، چنين فرصتي مهيا شده است. بد نيست به يادداشت آقاي محمود اروجزاده در شمارهي 21 اين مجله، صفحهي 11، بنگريد، به ويژه آنجا كه از گسترش سطحي و عامهپسند موضوع فنآوري اطلاعات مينويسد. با اين حال، اميدوارم كه از گشوده شدن باب اين بحث استقبال شود، و آمادهام تا بيشتر و به تفصيل از خرده قواعدي و نمونهها و مثالها، به طور خاص دربارهي روزنامهنگاري، حرف بزنم(امر بر كسي مشتبه نشود كه من مدعي توانايي و دانشي ويژهام، بلكه مقصود اين است كه با مدد جستن از آراي اصحاب فن و نظر و با برشمردن نمونههاي كاربردي ماجرا تعقيب شود).
و يك پيشنهاد دارم براي همهي كساني كه دغدغهي نگارش را دارند يا اگر ندارند، چون پا در وادي زبان نهادهاند، بر آنها واجب است كه داشته باشند، و آن اين كه از خواندن و نظري افكندن به چند كتاب "نظري به ترجمه" نوشتهي آقاي دكتر صالح حسيني و "از پست و بلند ترجمه" نوشته استاد كريم امامي كه هر دو كتاب توسط نشر نيلوفر به چاپ رسيدهاند، و "يك گفتوگو، ناصر حريري با نجف دريابندري" كار ارزشمند نشر كارنامه غافل نمانند. اين سفارش هم نه به آن معناست كه تمام آراي اين مترجمان و ويراستاران با هم يكيست و كاملاً مورد وفاق اهل فن، بلكه از آن رو كه محليست براي تأمل و تدبر بيشتر. لحن و بيان اين سه كتاب چندان روان است كه حتي يك خوانندهي معمولي غيرمتخصص در امر ترجمه هم از خواندنشان خسته نميشود.
توضيح: در اين نوشتار با توجه به موضوع و نيز تاكيد خاص نويسنده، استثنائاً رسمالخط مورد نظر نويسنده رعايت ميگردد.